سي سال پيش، خيليها ميگفتند با آغاز انقلاب، سينما در اين كشور نابود خواهد شد، اما معمار پير انقلاب، با برنامه ريزي درست خود و پايهگذاري بنيادي براي سينما نه تنها باعث اين اتفاق نشد، بلكه پس از سالها، بازيگران سينماي ايران برخلاف سينماي قبل از انقلاب موفق به دريافت جايزههاي مختلف در دنيا شدند. در اين بين بازيگران جواني بودند استعدادهاي خود را نشان دادند، درست مثل «حامد بهداد» كه آرزوهاي بزرگي در سر دارد.
مصاحبه با بازيگري كه در صحبت كردن با نشريات آن هم از نوع غيرتخصصي، سختگير است و اصولا سعي ميكند به كم گفتن و گزيده گفتن بسنده كند، خالي از جذابيت نبود... حتي اگر مصاحبه در شرايطي نه چندان مناسب، پس از چند ساعت انتظار در روز پاياني فيلمبرداري يك كار سينمايي و قبل از گرفتن آخرين پلان انجام شود و در حالي كه آدمهاي زيادي ناظر مصاحبه هستند و هرازگاهي هم يكي يادآوري ميكند كه پلان آخر كار است و همه منتظرند تا بازيگري كه روبهروي تو نشسته، گفتگو را به پايان برساند.
در هر صورت، مصاحبه با انتظار به آخر رسيدن هر چه زودتر شروع شد! هر چند در راه برگشت هم چيزي از بار علامت سوالهاي ذهنم كم نشده بود، چون از بازيگري مثل «حامد بهداد» سوالهاي زيادي ميشد پرسيد، اما همه چيز هميشه آن طور كه بخواهي پيش نميرود. به قول «ژان پل سارتر» يا از پيش برندهاي يا بازنده!!
مخصوصا زماني بيشتر اين حس را داري كه سنگ محك مناسبي براي تخمين زدن عيار مصاحبهات هم انتخاب نكردهاند. مقيد بودن نام نشريه به قيد تخصصي، اين روزها براي خيلي از بازيگران تنها شرط لازم كه حتي شرط كافي مصاحبه كردن است!! به طوري كه نام تخصصي ميتواند محتوا را تحتالشعاع خود قرار دهد، حال آنكه از تخصص فقط نامي را در بر داشته باشد و نه نشاني... و اين جمله قطعا بر اين معنا نخواهد بود كه همه نشريات تخصصي هنري فقط نامي را يدك ميكشند بدون معنا، كه دادن حكمي چنين مطلق جز از سر بلاهت نخواهد بود و البته عكس آن نيز صادق است كه هر نشريه غيرتخصصي را با چوب ضعف و فقدان محتوا نميتوان راند.
گفته شد از بازيگراني كه حكمشان را از قبل صادر كردهاند و خود را در ساحتي نشاندهاند كه عرصه سيمرغي است، نه جولانگه غير.
بايد از كساني هم گفت كه گاه پا بر خطوط ترسيمي خود ميگذارند، چون بهداد كه در شرايطي نه چندان مناسب كه ذكرش پيشتر رفت، به مصاحبه نشست. بازيگري كه براي لذت بردن از بازيش، تخصص لازم نيست برخلاف نقدش، كه خود معتقد است: «هر كس نميتواند و نبايد اين كار را انجام دهد، اگرچه ميتواند نظر خود را بگويد.»
بهداد، بازيگري است كه نقشهاي كوتاه را چنان باورپذير و اثرگذار بازي ميكند كه گاه در پايان فيلم ميبيني بيشتر جذبت كرده تا نقشهاي پررنگ. اينجاست كه ميپذيري گاه بازي خوب اصالت دارد تا جايي كه ميتوان يك فيلم نه چندان خوب و جذاب را ديد تنها براي حظ بردن از چند دقيقه بازي خوب و اين هنر يك بازيگر است...
... اهل تواضع تصنعي نيست و گاهي چنان خود را باور دارد و از توانايياش ميگويد كه درست نميفهمي خودباوري است يا غرور و يا خودبزرگبيني و به راستي گاه فاصله اينها چنان باريك است كه تشخيصش، تخصص ميخواهد!
در طول مصاحبه چنان با هيجان و حالتهاي مختلف صحبت كرد و چنان اجزاي صورت و دستانش او را در حرف زدن همراهي ميكردند كه گويي بازي بود، يا نه! وقتي بازي ميكرد، خودش بود و زندگي ميكرد. در هر صورت مصاحبه جامع و كاملي نشد چون براي من كه بزرگترين دلخوشيام كلمات هستند و روزگاري است با آنها سر ميكنم، با او كه كلماتي را با هيجان و تاكيد براي بيان تفكراتش بر زبان ميراند، راه يك سويه نبود. اصرار بر نشر آنچه كه در لف ميآمد فقط ميتوانست سخن را به درازا بكشاند بيآنكه راه به جايي برد. آنچه كه در پي آمده ماحصل اين گفتگو با «حامد بهداد» ميباشد كه توانايي ديگري غير از بازيگري دارد، همچون هنر خواندن كه چندي پيش در كنسرتي همراه با گروه داركوب اجرا كرد و آن را به نمايش گذاشت، كسي كه وقتي براي مصاحبه روبهرويش قرار ميگيري حس ميكني خود را در موضعي بالاتر نشانده و بازنده بودن سرنوشت محتوم توست چون او مصاحبه كردن را هم از هنرهاي خود ميداند و در اين شرايط اگر عطاي چند سوال را به لقايش ببخشي، ميتواني اين را هم به هنرهايش اضافه كني تا باور كني به هنرهاي بسياري آراسته است و اين را از سر صدق ميگويم كه اگر نقدي بر او رواست، نشان آن است كه محتوا و ارزش براي نقد دارد، مگر نه اينكه نقد همواره معنا را نشانه ميرود، نه ياوه بيمعنا را و آنكه در معرض چون و چراي نقد است در بردارنده چيزي است كه ارزش نفي و اثبات و بحث و جدل دارد.
هنر را چهطور معنا ميكني؟
بهداد: هنر به طور اعم و بازيگري به طور اخص روايت شاعرانهاي است از انسان توسط آدميزاد... مسير آدميزاد رو به انسانيته يعني آدمي ميره تا انسان بشه... آدميزاد انسان را ميسرايد... آدميزاد انسان را ميسرايد...
منظور از شاعرانه بودن، دخالت حس خياله؟
بهداد: هم اين و هم هزاران تعريف جامع و مانع ديگه.
و مد نظر شما...؟
بهداد: همون تعريف جامع و مانع.
خب اينكه خيلي كلي شد...
بهداد: جزيياش هموني ميشه كه در سينما ميبينيد... جز به جز...فريم به فريم... شعر بازيگري ديدنيه نه شنيدني و كلياش همين ميشه كه عرض كردم خدمتتون.
و دليل انتخاب اين هنر از طرف حامد بهداد؟
بهداد: ميخواستم سراينده باشم.
اگر روزي به فرض محال اين هنر با شهرت حاصله تداخل داشته باشه، كدوم رو انتخاب ميكني؟
بهداد: توفيق در هر امري شهرت در پي داره... حتي اگر قاتل خوبي باشي به طور حتم معروف خواهي شد... اگر و اما نداره، من خوبم پس اسمم هست... چه در خوبي، چه در بدي. شهرت زيرمجموعه توفيقه، يعني توفيق نميتونه شهرت نياره، اصلش توفيقه.
يعني بايد افاضه بشه؟
بهداد: افاضه يعني چي؟
يعني از يك جايي ماورايي نصيب آدمي بشه.
بهداد: آها.. ريشه افاضه از فيض مياد؟!
بله.
بهداد: حالا من به اين كلمه فيض و افاضات كاري ندارم ولي بله گاهي اوقات از جايي مياد و نصيب آدم ميشه.
پس يعني در اختيار شما نيست؟
بهداد: بله، يك بخشي از توفيق دست ما نيست، دست ديگريست، دست شرايطي شايد، پروردگار متعال و...
شما انتخاب نميكنيد؟
بهداد: شما به عنوان يك انسان، موجود صددرصد انتخابگري نيستي، انتخاب تو در حد همراهيه. تو اگر انتخاب كني و اختيار كني كه هر آنچه باد ميوزد، ميوزم، هر آنچه آب ميرود، ميروم، يعني همراه طبيعت شدي. چون گردشي كه پروردگار و جهان هستي براي تو در نظر گرفته بايد همراه باشي. اگر مقاومت كني با فشار زندگي روبهرويي و اگر رها كني و اختيار كني كه مقاومت نكني مثل يك گهواره تو را در آغوش خواهد گرفت.
خب اين اختيار كه خود جبره!؟
بهداد: من آدم جبرگرايي هستم و اصولا مقدار اختيارم همينه كه مقاومت نكنم. آنقدر اختيار دارم كه بپذيرم، پس ميپذيرم. تو بايد قدرت پذيرشتو بالا ببري. همين. به اين ميگن اختيار. حالا ميتوني اختيار كني نپذيري تا بيشتر زجر بكشي...
در كار هم همين طور هستي؟
بهداد: اين اتفاق بايد هوشمندانه بيفته.
يعني وقتي فيلمنامهاي
برايت ميفرستند، همراه ميشي و
ميپذيري؟ هر قدر هم ضعيف باشه؟
بهداد: اگر با فيلمنامه همراه بشي، باب تخيل باز ميشه، تصاوير رو ميبيني، بوها رو استشمام ميكني و صداها رو ميشنوي. به هر حال تا يه حدي بايد اعتماد كني و اين اعتماد خودش توليد خواهد كرد و بعد تو به آن اضافه ميكني.
پس بيشتر از آن، به خودت اعتماد ميكني؟
بهداد: گاهي اوقات به خودم، بله... ولي در كل به جريانات و به اتفاقات اعتماد كردن. البته گاهي با فيلمنامه ضعيف همراه ميشوم و گاهي با فيلمنامه قوي مثل «لبه پرتگاه» آقاي بيضايي كه حتي قراردادم بستم، همراه نميشوم.
براي همين در فيلمي مثل «مجنون ليلي» بازي كردي؟ همه معتقدند كار، فيلمنامه ضعيفي داشت كه شايد درحد بازيگري مثل بهداد نبود.
بهداد: من بازيگري نيستم كه بتوانم تا انتها بيننده را حفظ كنم، درسته كه خودم ميگم من سلطان همه بازيگرام... شاخ سينمام... اما اينو ميگم كه يه چيزي گفته باشم ، جلب توجهي كرده باشم، همين. فيلم «مجنون ليلي» هم اتفاقي شد... من و قاسم جعفري پيشتر رفاقتي داشتيم... در فيلم همسفر برايش بازي كرده بودم هر چند فيلم بسيار بدي بود، اما قاسم رفاقتش با من موند بعدها هم خيرش به من رسيد... بارها و بارها براي همه سريالهايش از من دعوت به كار كرد، كه نشد تا رسيد به «مجنون ليلي». من به همون سكانس هم راضيم خدا رو شكر. زندگي كردم. ارتزاق كردم. اگه شهرته، اگه پوله، اگه توفيقه اگه هرچي ...
اين اعتماد به نفس يا غروري كه داري از كجا ناشي ميشه؟ همه به بازي خوب بهداد اذعان دارند و تاييد ميكنن، ولي لزوم اين تكرار و تاييد از جانب خودش چيه؟
بهداد: معتقدم اين تعريف رو خودم بايد كنم نه ديگران. همه جا بر عكسه. ميگن بگذاريد ديگران از شما تعريف كنن، خودت تعريف نكن. اما من ميگم نه! لطف كنين، ديگران از من تعريف نكنن، بگذاريد خودم از خودم تعريف كنم. چرا؟! چون من وكيل كار خودم هستم، چون خودم بهتر بلدم از كار خودم دفاع كنم، شما ادله دفاع از كار منو نداري، شما نميدوني چرا من بازيگر خوبيم، چرا بازيگر بديم، اما خودم ميدونم.
و اين موضوع دشمنتراشي نميكنه؟
بهداد: دشمن و بدخواه زياد داشتم، اما چرا سوءتفاهم وقتي صداقت يار منه؟!
پس با اين حساب باب نقد هم بسته ميشه، چون هيچكس به چرايي خوبي و بدي كار ديگري واقف نيست؟
بهداد: چرا... مگه ميشه بينقد... اگر من در اين باره يا در مورد خودم نظر ميدم چون كارم رو بلدم، درسش رو خوندم... شما نقدي نداري به بازيگري... خود بازيگر هم نميتونه بازيگر ديگري رو نقد كنه.
منظورم خودم نبود... انتقاد از ديدگاه منتقدين.
بهداد: به هرحال نقد وجود داره، آنها ميتونن نقد كنن. نظر من درباره خودم اينه...
ما مراسمي داريم در باب نقد... آنها به من ميگويند: «آقا تو متوهمي، تو بيمار رواني هستي، ديوانهاي» من جواب ميدهم: «بله، درسته... نظر شما محترمه... ممكنه من ديوانه باشم، اما منم، همه چيز منم، منم كه اين طوري بازي ميكنم، آقا شما برو جلو دوربين بازي كن، بعد ببين من چهطور نقدش ميكنم.» شماي نوعي ميتوني نقد كني، ميتوني ايراد بگيري، ميتوني بدي يا خوبي بگويي اما من نميپذيرم... اما شده در يك مناظره استاد سمندريان منو نقد ميكنه، از ايشان خوبش رو ميپذيرم و حتي بدش رو، چون صاحبنظره اما آقايي كه حوزه تخصصش در بازيگري عميق نيست چهطور ميتونه نظر جدي و درستي داشته باشه.
اين حرف رو قبول دارم كه هر كي با هر مدركي نميتونه دخالت كنه...
بهداد: دخالت نه ها !... همه ميتونن نظر بدن.
ولي تخصص هم لازمه...
بهداد: بله، كه البته بيشترشون، حتي بزرگ بزرگشون هم نداره.
با اين اوضاع فكر ميكني هنر بازيگري در ايران به كدام سمت و سو كشيده ميشه؟
بهداد: متاسفانه به سمت جهاني شدن نميره... خوشا به سعادت بازيگراني كه امكان يافتن تا جهاني بشن. از خداوند متعال طلب ميكنم كه توفيق نصيبشون كنه و اميدوارم شكست نخورن. ميخوام كه آنها باعث افتخار ما ايراني بشن. مگه آقاي رضازاده نشد، يا همين هادي ساعي، عليرضا سليماني، عليرضا سوختهسرايي، عليرضا حيدري و... يا اين همه المپيادهاي علمي كه بچههاي ما مقام كسب ميكنن. دولت بايد به ما كمك كنه و مارو ساپورت كنه تا ما هم افتخار كسب كنيم. چند روز پيش با پرويز پرستويي صحبت ميكرديم، ايشون ميگفت: «هر چه دقيق ميشم ميبينم كه بازيگرهاي اونوري كار خاصي نميكنن...» راست ميگه. حالا آقاي پرستويي انسان ماخوذ به حياييه، اينو محكم نميگه، اما من اينو محكم به شما و غول منتقدها ميگم، كه بازيگرهاي اونوري كار خاصي نميكنن جز استثناهاشون. امكانات اونها با ما قابل مقايسه نيست.
غير از بازيگري، در زمينه كارگرداني و فيلمنامهنويسي و... هم همين نظر رو داري؟
بهداد: نه خير... اونجا اوضاع خيلي بهتره... در زمينه فيلمنامهنويسي آزادي فرهنگ، آزادي قلم، بيان و دمكراسي تقريبا واقعيتري حكمفرماست، هم فيلمنامهنويسي هم كارگرداني از نظر تيم و پول و شرايط خيلي بهترن.
و محتوا چهطور!؟
بهداد: همه چيز... با وجود اينكه مجله شما تخصصي نيست، اما دوست دارم حرفي كاملا تخصصي بزنم. بازيگري و تكنيكهاي عميق شدن و تمركز در بازيگري از خاور دور به دست مياد. از فضاي شرق، از هند، از يوگا، از تنفس صحيح و تغذيه صحيح. عقل سالم در بدن سالم و اينها همه برخواسته از فرهنگ و تمدن قديم شرقي است. بازيگري مثل آدميزاده، همان طور كه ميدونيد شرق مهد تمدن بوده و هست، مهد معرفت و بازيگري نيز هست و بازيگري آگاهي است به بدن، آگاهي است به مفاصل، در كل ما آدمهاي مشرق زمين آدمهاي تكنيكي و تكنسينهاي درجه يكي هستيم.
رك بودن خصيصه بدي هم نيست و حامد بهداد شهره است به اين خصلت. اما بعضي اوقات عواقبي داره. مثل اينكه فيلمنامه رو پاره ميكنيد و بعد به فيلمساز رك ميگوييد...
بهداد: فيلمسازي كه اين حرف رو به شما زده بيجا كرده، فيلمنامه هنوز تو خونمه... زماني كه فيلمنامه رو به من داد، يك فيلمنامه 16 قسمتي سريال دستم بود كه بايد تمومش ميكردم، از اون خواستم يك هفته بهم فرصت بده، اما بعد از سه روز زنگ زد كه فيلمنامه رو بفرست. گفتم: شما كه گفتي يك هفته فرصت دارم؟ گفت: نه، نميشه... منم گفتم فيلمنامه رو انداختم سطل آشغال... اين رو به دليل بدقولي كه كرده بود گفتم وگرنه دليلي نداره اين كار رو بكنم، بعدها رضا كاهاني(كارگردان فيلم آدم) به من گفت كه همون فيلمساز كه الان اسمش در ذهنم نيست گفته، هر جا باشه پشت سر حامد بهداد اين قضيه را حتما عنوان ميكنه.
سينماي ما گنجايش چنين رفتاري رو داره؟ چقدر اين كار پذيرفته شده است؟
بهداد: پذيرفته شده نباشه... من آنقدر كارهاي پذيرفته نشده انجام دادم كه اين چيزي نيست. من هراسي ندارم. اگه فيلمنامه رو دور انداخته بودم حتما ميگفتم، اما هنوز دارمش. همون كار خوابيد و اصلا به سرانجام نرسيد، خود تهيهكننده تعطيل كرد، اون فيلمساز، فيلمسازي بلد نبود... كدوم فيلمساز؟! فيلمنامه آقاي ناصر تقوايي رو انداختم سطل آشغال يا بيضايي؟! اينها رو به اين دليل ميگم كه بدونه، فيدبك شايعهاي رو كه درباره من ساخته تا كجا كشيده شده.
مدتي است بازيگران ما هنرهاي ديگهاي از خود نشون دادن ، شما هم خوندن رو تجربه كردي؟
بهداد: به شما پيشنهاد ميكنم حتما كار رو گوش كنيد، بعد حتما متوجه خواهيد شد كه اين كار صرفا در ازاي شهرتم نيست، هر چند من نه بازيگر معروفي هستم و نه چهرهام. من فقط متخصص بازيگريام، تكنسينشم... حامد بهدادشم...حتما تاييد ميكنيد كه خوانندگي من در گروه داركوب، هيچ ربطي به بازيگري من نداره و باز مربوطه به تواناييهاي من، در ضمن تواناييهاي ديگهاي هم در حوزههاي ديگه دارم كه در وقت مناسب در خدمت شما هستم حتي مثل همين مصاحبه كردن.
بهداد از نوع دوم
در چه روز و چه سالي به دنيا آمدي؟
بهداد: 26 آبان ماه سال 1352.
با برادرت حسام چند سال اختلاف سني داري؟
بهداد: او دو سال از من كوچكتر است.
حامد بهداد را چهطور معرفي ميكني؟
بهداد: يك بيقرار مهيج و يك سرگردان رو به ترس، اگر به قرار ننشيند و اگر به آرامش نرسد.
اين بيقراري از كجاست؟ اين انرژي كه وقت حرف زدن خرج ميكني؟
بهداد: بيقراري از آينده است و اين انرژي براي حرف زدن، بايد داشته باشي و بايد صرف كني.
راه درآمدي غير از بازيگري داري؟
بهداد: هيچگاه نتونستم غير از بازيگري از راه ديگه كسب درآمد كنم، امتحان كردم ولي نشده.
زندگي...
بهداد: تنها چيزي كه بايد به خاطر آن مرد.
مشهد و امام رضا(ع)؟
بهداد: مشهد كه محل تولد، از كودكي عاشق حياط و پرندههاي حرم امام رضا(ع) بودم.
آخرين حضور جلوي دوربين؟
بهداد: فيلم سينمايي «دلخون».
گفتگو؟
بهداد: فقط با مجلات تخصصي.
خانوادهسبز...
بهداد: پيشتر دوست نداشتم با مجله شما مصاحبه كنم، تنها از اين جهت كه مجله متخصصي نيست چون با هيچ مجله غيرتخصصي حرف نميزنم. هر چند با هرمز شجاعيمهر دوستي دارم. موفق باشيد.
محبوبه نصیری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر