نيما شاهرخشاهي، پولاد كيميايي، دانيال عبادي از رستورانرفتنهايشان ميگويند
خاطرات رستوران
سينماي ما - اميرحسين بزرگزادگان: «خسته شدم، خسته شدم که هر وقت مي ريم رستوران، مي خوايم يک ساعت تنها باشيم، همش اين آدم و اون آدم مي خوان امضا بگيرن، دختربچه مي چسبه به شيشه رستوران و گريه مي کنه، همش آقاي گلزار، آقاي گلزار، امضا، عکس، خسته شدم.» اين ديالوگ مربوط به باران کوثري همسر محمدرضا گلزار در فيلم «توفيق اجباري» بود. ديالوگي که کاملاً گوياي مشکلات آدم هاي شناخته شده در مکان هاي عمومي و به ويژه رستوران است. در اين شماره به سراغ برخي از آدم هاي مشهور از صنوف و سنين مختلف رفتيم تا مشکلات مربوط به رستوران رفتن چهره ها را مورد بررسي قرار دهيم.البته بسياري از چهره هاي معروف و مشهور هم هستند که خودشان صاحب رستوران يا کافي شاپ و... هستند، مثل احمدرضا عابدزاده، رضا صادقي، ليلا حاتمي و علي مصفا، بهرام رادان، اليزابت اميني و...
نيما شاهرخشاهي: غذاي سر صحنه را خوردي بازيگر شدي دوست دارم اول با يک بحث مرتبط به موضوع شما شروع کنم؛ غذاي سر صحنه که براي خود ماجرايي است. گاهي اوقات آنقدر بد است که دلت مي خواهد برگردي دانشگاه و سربازي غذا بخوري و گاهي آنقدر خوب است که دلت نمي خواهد برگردي خانه،(شوخي بود، جدي نگيريد.) در سينما يک جمله يي هست که مي گويند؛«غذاي صحنه را خوردي که بازيگر شدي،» واقعاً هم گاهي اوقات بعضي از تهيه کنندگان سعي مي کنند غذاي سر صحنه را از بدترين جاي ممکن تهيه کنند تا بازيگر شوي اما يکي از تهيه کنندگان هم هست که غذاي صحنه را همسرش درست مي کند و هر کس با آن کار مي کند حسابي خوش به حالش مي شود. مشکل ديگري هم که ما با رستوران و غذا هنگام فيلمبرداري داريم غذايي است که بايد جلوي دوربين بخوريم، در يک سکانس مثلاً بايد در حال غذا خوردن باشيم. مثلاً غذاي پنج ساعت پيش را مي گذارند که بخوري، تازه از پنج ساعت پيش هم گفتند هيچي نخوريد که بازي ات دربياد. کلاً شرايط سختي داريم و خدا خدا مي کنيم که برداشت هاي پلان ها و سکانس ها زياد نشود. مساله رستوران رفتن در زندگي شخصي ام هم برايم اهميت زيادي دارد. من براي هر نوع غذا يک رستوران خاص را انتخاب مي کنم. مثلاً مي دانم اگر پيتزا يا ساندويچ مي خواهم بايد بروم کجا يا که هوس دل و جگر کردم بايد بروم کدام رستوران. بالاخره ما هم دوست داريم يک جا خودمان باشيم و خودمان شايد بخواهيم جوجه کباب را با دست بخوريم و لذت ببريم، اما آنقدر نگاهت مي کنند که معذب مي شوي، البته اينها لطف مردم نسبت به ما است، اما مشکلات مربوط به خودش را هم دارد. حالا خدا را شکر من نمي گذارم خانواده ام زياد اذيت شوند اما بالاخره آنها هم دوست دارند آرامش مرا هنگام صرف غذا ببينند. البته خدا را شکر من را خيلي ها نمي شناسند. دانيال عبادي: سکوت، آرامش، تنوع و موسيقي
قرار گرفتن هنرمندان، ورزشکاران و کلاً آدم هايي که شناخته شده (مشهور) هستند در ميان مردم مطمئناً مشکلاتي را براي آنها در پي خواهد داشت و اين اصلاً چيز عجيبي نيست. شايد استفاده من از واژه مشکلات معني دلپذيري نداشته باشد، اما منظور من فقط سهم خوردن خلوت آدم ها است که شايد به دنبال آرامش مي گردند. من خودم آنقدر گرفتارم که خيلي کم وقت مي کنم به رستوران بروم اما هر وقت هم که مجالي به دست مي آيد براي رستوران رفتن، من به شخصه مکان هاي بسيار خلوت را انتخاب مي کنم، جايي که تنوع غذايي بسيار بالا باشد، چون من اهل همه نوع غذايي چه ايراني و چه فرنگي هستم و دوست دارم، در هر لحظه بهترين انتخاب را داشته باشم. بعد از همه اينها از موسيقي هنگام غذا خوردن در رستوران نبايد غافل شد، مساله يي که در همه لحظات مي تواند به ما آرامش بدهد. حتي در هضم غذا هم کمک مي کند و نبايد آن را فراموش کرد. ما در سينما هم از رستوران زياد استفاده مي کنيم، مثلاً در کار اخيرم «امشب شب مهتابه» اتفاقات خاص کليدي بين من و خانم مهناز افشار در يک رستوران اتفاق مي افتد و اين نوع استفاده مدت ها است که مرسوم شده و بسياري از کارگردانان بهترين بهره را از آن مي برند. پولاد کيميايي؛ رستوران باز حرفه يي
رستوران در دنيا به دلايل مختلف تقريباً تقاطع فرهنگ هاست، شناخت روي ملت ها از نوع غذاهايشان که براي ما يک نوع تفريح محسوب مي شود. من يک رستوران باز حرفه يي هستم و معمولاً هميشه ميان انتخاب هايم به دنبال يک جاي امن، آرام و گرم مي گردم؛ جايي که مرا به ياد آشپزخانه خانه مان بيندازد. مکاني براي ارتباط و عمق دادن به رفاقت ها و صميميت ها. جايي براي صحبت کردن. بهترين مکان براي ارتباط چشم در چشم يا رودررو. هر آدمي در زندگي اش به خلوت و سکوت احتياج دارد و نبود آن يک خلأ محسوب مي شود. رستوران نرفتن در زندگي من يک خلأ ايجاد مي کند؛ يک خلاء بزرگ، از نبودن با ديگران. کنار مردم بودن لذت بخش است و شناخته شدن از سوي آنان لطف است، نه مزاحمت. برخورد خوب مردم با من و امثال من در رستوران يا هر مکان ديگر خود سراسر انرژي و آرامش است؛ آرامشي متقابل که به همنوع خويش منتقل مي کنيم. ما در سينما از رستوران و غذا خوردن خيلي خوب مي توانيم استفاده کنيم، همان طور که تا به حال بارها اين کار را کرده ايم. اصلاً تا به حال از خودمان پرسيده ايم چرا فيلمسازان، فيلمبرداران يا طراح صحنه ها به جاي استفاده از لوکيشن هايي همچون پارک، مرکز خريد و... رستوران را انتخاب مي کنند؟ به نظر من که به علت خاص تر شدن فضاست. همان طور که در فيلم هاي مختلف ديديم اين يک امر مرسوم در دنياست. مثلاً مافيا هميشه يک رستوران کوچک دارند، نه به عنوان بيزينس، بلکه نمادي به عنوان استراحتگاهي آرام براي گپ و گفت. در فرانسه، در رم و... من به وضوح ديده ام که رستوران يک مرکز فرهنگي به شمار مي رود که تفريحگاه نيز هست. خود من در فيلم حکم يک سکانس به يادماندني با مرحوم خسرو شکيبايي در رستوران داشتم، آن هم يک استفاده خاص از رستوران بود. حالا شايد در همه رستوران ها از موزيک راک مثل آن صحنه استفاده نشود، اما آنجا هم فرهنگي خاص از آدم هاي خاص را به نمايش گذاشته است. موسيقي در هر فضايي بسيار مهم است، خصوصاً در رستوران. و به طور مثال، موسيقي کلاسيک و آرام هنگام غذا خوردن آرامش خاصي به ما مي بخشد و در لذت بردن از طعم و هضم غذا نيز بسيار موثر است. موسيقي کمک مي کند چه در زندگي و چه در فيلم حرف هاي مهم به راحتي در رستوران گفته شود. متاسفانه در بسياري از کشورها و شايد حتي ايران رستوران به صنعت تبديل شده. من با فست فود به شدت مخالفم، چون آدم را عجول مي کند و باعث مي شود تو براي غذا خوردن مثلاً در روز فقط 10 دقيقه را در نظر بگيري؛ غذاي آماده و باسرعت خوردن. شما به سفره خانه هاي سنتي مان نگاه کنيد، هنوز سراسر نوستالژي است و لذت غذا خوردن در آرامش را به ما القا مي کند و از صنعتي شدن همچنان بسيار فاصله دارد؛ که من اين نوستالژي را دوست دارم.
منبع خبر : آخر هفته اعتماد