عکس جالب کارت عروسي دختر شريفينيا
کارت عروسي دختر شريفينيا خبرساز شد
ازدواج به سبك ايراني
آرزو فراهاني: شماره 54-50 مجله تصوير سال به دستمان رسيد كه اين بار عكسي متفاوتتر از هميشه روي جلد آن بود؛ عكس عروس و دامادي با لباس و آرايش سنتي ايراني.
قضيه وقتي جالبتر شد كه فهميديم اين عروس مليكاخاتون شريفينيا صبيه آقا محمدرضا خان شريفينيا و سركار عليه آزيتا خانوم حاجيان «از مشاهير تيارت و سينما توقراف» است. اين روزها در كشورمان شاهد سبكهاي مختلف عروسي هستيم.
از عروسيهايي كه به شيوههاي سنتي با آلوچه، خرما، دل و جگر، چاي و پسته به پذيرايي از ميهمانان ميپردازند تا مهمانداراني كه كراوات ميزنند يا پرواز عروس و داماد بر فراز استخر قوهاي زيبا! اما اين بار عروسي متفاوت نيست بلكه عروس و داماد و كارت عروسيشان متفاوت است.
عكس روي جلد مجله تصوير سال مربوط است به كارت عروسي اين عروس و داماد با پوشش متفاوت «يكي بود، يكي نبود» روزي در يكي از خانههاي شهر تهران خانواده محمدرضاخان شريفينيا كنار هم نشسته بودند و كاملا اتفاقي به اين نتيجه رسيدند كه اين كار متفاوت را انجام دهند.
هركس نظري داد و حرفي زد تا حاصل كار، كارتي جالب شد كه در روز جمعه 14 ارديبهشت 1386 هجريشمسي ساعت هفت تا 10 شب، جمعي از آشنايان اين خانواده را به مجلس شادي آنها بكشاند.
«جونم براتون بگه» اين كارت در ابعادي كمي كوچكتر از كاغذ A4 و افقي چاپ شد. متن آن را از كارتهاي عروسي قديمي و شيوههاي گفتاري و نوشتاري قديمي گرفتند. پدر عروس خانم و آقاداماد جناب امير رضاخان طلاچيان زحمت بسياري كشيدند تا نتيجه نهايي حاصل شد.
دو خط مختلف را براي روي كارت امتحان كردند؛ يكي به خط آقاي شريفينيا و ديگري با فونت رايانهاي (نميدانيم در ايران باستان به فونت چه ميگفتهاند؟!) بر اين اساس نيمي از كارتها را با خط شريفينيا به ميهمانها دادند و نيمي را هم به شيوه ديگر. تمامي كارهاي چاپي كارت را عوامل دستاندركار در خانه و بدون دخالت تجهيزات مدرن امروزي انجام دادند.
قالب مقوا را گرفتند، عكس عروسخانم و آقاداماد را پدر عروسخانم گرفت و خودش هم چاپ كرد، متن نوشته شده را به تعداد كارتها فتوكپي گرفتند و مقواي شابلون بيضي خريدند، عكس را روي آن چسباندند و در پاكت را هم برخلاف رسم اين روزها با روبان نبستند، بلكه مهر و موم كردند. طبيعي است كه اين همه كار زمان زيادي ميبرد و ميزبانان عروسي تا سه روز مانده به مراسم درگير اين كار بودند.
دست و بال عروسخانم، آقا داماد و مادر عروسخانم روز مراسم زخم و چسبي بود. مرارت بسيار كشيدند و تمام لوازم اين كارت را مغازه به مغازه گشتند و پيدا كردند و بالاخره آن شد كه ميخواستند و اما بشنويد از لباس عروس و داماد. حتما در جريان هستيد كه ضياءالدين دري دارد سريالي ميسازد به نام «كلاه پهلوي» كه طراح لباس آن سارا خالدي است.
ايشان لباسي را كه براي نقش شقايق فراهاني در اين سريال طراحي كرده دو روز به عروس خانم ما قرض دادند و هر تكه از لباس داماد را هم از لباسهاي يكي از بازيگران اين سريال آوردند تا اين عكس گرفته شود.
تنها اتفاقي كه قرار بود بيفتد و نيفتاد اين بود كه داماد بايد سبيل هم ميداشت كه نشد! قرار بر اين شد كه در عكس براي ايشان سبيلي نقاشي كنند و مهراوهخانم شريفينيا خواهر عروس خانم – ايضا بازيگر سينما و تياتر – سبيلي براي ايشان نقاشي كرد كه اشتباها نسخه رايانهاي سبيلدار به عنوان عكس نهايي انتخاب نشد و در نتيجه داماد قصه ما بيسبيل ماند.
آرايش عروسخانم يا به گفته امروزيها گريم آن را خود مليكا خانم روي صورتش انجام داد كه اين كار تا دو نيمه شب طول كشيد. حتما برايتان سوال پيش آمده كه مگر جشن عروسي ساعت دو نيمه شب بوده است؟
خير. اين آرايش و لباس خاص و سنتي تنها براي عكس روي كارت عروسي عروس و داماد ما تعبيه شده بوده. اين زوج براي روز عروسيشان لباسهاي روتينتري پوشينه اما باز هم خاص! آقاداماد فراك پوشيدند و عروس خانم لباس عروسي عربي.
جشن عروسي در يك باغ روباز بود؛ مردها اينور و زنها اونور. بخش مردها كاملا فضاي سنتي همراه با تنبك، ويلن، چاي و تخت و البته ميز و صندلي هم براي كساني كه دوست داشتند موجود بود. بالاخره ايدهاي كه هركسي تكهاي از آن را گفت شكل گرفت و جالب هم شكل گرفت، چون فكر كردند كه متفاوت باشند.
آقا داماد هم بسيار با اين ايده موافق بود و فقط نگرانياش از اين بود كه كارتها دير به دست ميهمانها برسد و آنها بيكارت بمانند اما اين اتفاق نيفتاد و ميهمانها جملگي اظهار كردند كه كارت به اين پسنديدگي اشكالي ندارد كه دير به دست ما رسيد.
حالا بشنويد از پدر و مادر عروس كه آنها هم آن قديمها جشن عروسي نداشتند و كارتي را به در خانه آشناهايشان فرستادند كه روي آن نوشته بودند كه ما عروسي نگرفتهايم ولي پولش را صرف امور خيريه براي كودكان بيبضاعت كه قدرت خريد حتي يكم جلد كتاب يا شام را ندارند، ميكنيم و در واقع براي اين بچهها عروسي گرفتهايم.
روي آن كارت هم پر بود از چهره كودكان تنگدست. بله دوستان، سرتان را درد آوردم و اينطوري بود كه قصه ما به سر رسيد كلاغ هم به خونش رسيد.
مليكا شريفينيا در پايان صحبتش در مورد مهراوه خواهرش ميگويد: نميدانم نظر او راجع به اين نوع عروسي گرفتن چيست؟ بايد خودش بگويد. شايد اصلا دوست نداشته باشد عروسي بگيرد. بايد از خودش بپرسيد، چون هر كسي بايد در موقعيت قرار بگيرد.
در مورد بازتابهاي مثبت و منفي احتمالي اين كار عجيب هم ميگويد: بازتاب منفي كه تا به حال نديدهام يا شايد به گوشم نرسيده، ولي مثبتش اين بوده كه همه ميهمانها كارتمان را به عنوان يادگاري نگه داشتهاند. البته نه لاي كتاب بلكه روي كتابخانهشان تا بگويند كه به يادمان هستند. دستشان درد نكند. كساني هم كه در مراسم ما نبودهاند يا تازه با هم دوست شدهايم ميگويند ميشود يكي هم براي ما درست كنيد؟
مليكا شريفينيا در پايان ميگويد كه فكر نميكند شقالقمر كردهاند. فقط خوب فكر كرديم و نتيجهاش اين شد. خوب است كه به دل بقيه نشست و در پايان اينكه از تمام عكاسان پيشكسوت كه منتظر بودند عكسشان روي جلد مجله تصوير سال چاپ شود عذر ميخواهم، ولي تقصير من نبود!
روزنامه هم میهن