جومونگ و افرادش بعد از اینکه فکراشونو میکنن دوباره با یونگ پو یه جلسه میذارن
که همون اول یونگ پو میگه اینکه دیگه فکر کردن نداره اگه خواسته های منو قبول نکنی منم مجبورم یوری و سویا رو بکشم
جومونگ هم میگه من تمام پیشنهاداتت رو قبول میکنم اما اول باید یقین پیدا کنم که سویا و یوری زنده اند یونگ پوهم میگه اونا در هیون تو هستن میتونی بری اونا رو ببنی یونگ پو هم بعد از کمی فکر کردن میگه باشه قبوله
جومونگ
هم میگه یونگ پو باید اینجا بمونه و ماجین ماری رو پیش سویا و یوری ببره تا اگه سرکاری بود حال یونگ پو رو بگیریم
وقتی هم که ماری داره میره ماگاک یه تیر زهر الود بهش میده و مگه در مواقع ضروری ازش استفاده کن و ماری و ماجین راهی هیون تو میشن
محافظ ماهوانگ میاد و میگه ما همه ی هیون تو رو گشدیم ولی نتونستیم اون دو تا رو پیدا کنم ماهوانگ هم میگه خاک بر سرتون شما نتونستید یه زن با بچه اش رو پیدا کنید و بعد هم دستور میده دوباره دنبالشون بگردن
یوری حالش بد میشه و سویا هم میره پشت در و هی صدا میزنه کمک کمک
ملکه در حال درد و دل کردن با ماورینگ هست که برادرش وارد میشه و میگه جاسوسان ما در بویو خبر دادن یونگ پو در جولبون هست به نظر منم برای تجارت در جولبون و خیانت به بویو به اونجا رفته
نارو این خبر رو به تسو همم یده اونم میگه یه گروه از افراد ماهر رو بفرست تا یونگ پو رو بگیرن
تسو همه ی وزیرا رو جمع میکنه و میگه ما 500 تا سرباز برای حمایت از هیون تو میفرستیم و رهبری اونها رو هم خودم و هوک چی به عهده میگیریم
افراد یونگ پو هم که در حال جاسوسی در جولبون هستن هیچ
یونگ پو هم میره تا ببینه تو کارگاه اهنگری جولون چه خبره وقتی میرسه اونجا داره اهنگرا رو زیر نظر میگیره که یکدفعه موپالمو و موسنگ از پشت سرش میان ومیگن اینجا چی کار داری اونم میگه من که دیگه دشمنتون نیستم اگه میشه میخواستم بگم برام یه شمشیر فولادی بسازی موپالمو هم میگه من برات یه تابوت میسازم چون فکر کنم اگه دروغ گفته باشی به زودی یه تابوت نیاز داشته باشی و یونگ پو هماز این حرفشون کلی عصبی میشه
ماجین و ماری به هیون تو میا و ماجین میره پیش افرادش و میگه اونا رو بیارین بیرون که افرادش میگن اون وقتی بچه ش مریض شده بود به دکتر التماس کرد و اونم اجازه داد که برن
ماجین هم میره پیش ماری و میگه باید یه کم صبر کنی حالا بیا بریم یه چیزی بخوریم که ماری میگه منو مسخره کردی بگو بانو سویا و یوری کجان ماجین هم وقتی میبینه داره پافشاری میکنه به افرادش دستور میده که اونو محاصره کنن ولی بازم ماری کم نمیاره و شروع به جنگ با اونا میکنه که در نهایت ماری زخمی میشه و فرار میکنه
ماری برمیگرده جولبون و جومونگ و بقیه هم وقتی وضعیت اونو میبینن دور یونگ پو رو میگیرن و مگن قضیه از چه خبره اونم میگه من نمیدونم چی شده که در همین حال یکی از یارای یونگ پو رو یمارن و میگن اون داشت نقشه های مخفی جولبون رو میدزدید سوسانو هم عصبی میشه و شمشیرش رو برمیداره و اون یار یونگ پو رو میکشه یونگ پو هم شروع میکنه به التماس کردن به جومونگ
که جومونگ میگه همه اینجا رو ترک کنن و بعد هم در حالی که اشک تو چشماشه میگه میتونی بری اما اگه یه بار دیگه ببینمت درجا میکشمت یونگ پو هم با ترس و بدو اونجا رو ترک میکنه
جومونگ میره تو اتاقش و اون کفش رو میگیره دستش و دوباره شروع میکنه به گریه کردن
اویی و موگول و پناهنده ها هم با هم مشورت میکنن تا بلکه بتونن شورش درست کنن و به عنوان پشتیبان در جنگ فرستاده نشن
تسو نیروهاش رو برمیداره و به هیون تو میاد وقتی میرن داخل تسو به یانگ جو میگه من 500 تا سرباز برات اوردم یانگ جو هم میگه تو منو مسخره کردی 500 تا سرباز به چه درد من میخوره که تسو هم میگه تو این وضعیت بویو همین هم غنیمته
توی هیون تو یه پارچه به دیوار میزنن و میگن هر کی تو این جنگ شرکت کنه غنیمتی و زنایی که به دست میاره مال خودشه مردم ساده هیون تو هم با این کار تشویق میشن تا خودون رو به ارتش ملحق کنن و ماری و ماگاک هم که در هیون تو هستن این چیزا رو میبینن
و بعد هم برمیگردن جولبون و به جومونگ میگن پناهنده ها و اویی و موگول رو زندانی کردن تا کسی نتونه از شرکت در جنگ فرار کنه بعد هم جریان اون پارچه رو براش میگن
موپالمو هم که زره فولادی برای همه ساخته زره اهنی مخصوص جومونگ رو میاره و با موسونگ اونو به تنش میکنن
وبعد همه رو جمع میکنه و درمقابل خدا شروع به راز و نیاز میکنن
جومونگ و افرادش به سمت هیون تو شروع به حرکت میکنن
ماگاک رو میفرستن تا ببینن که از کدوم راهها حمله کنن بهتره وقتی برمیگرده میگه هر سه تا راه بسته بود حالا چی کار کنیم که جومونگ میگه تنها راه عبور از کوه سوماک هست
سربازای هان میان و پناهنده ها رو میارنن بیرون تا ببرنشونو اویی و موگول هم که نقشه ی فرار رو در سر داشتن وقتی دیدن که زنجیر اوردن تا پاهای اونا رو به هم ببندن میخوره تو حالشون
شب میشه و سربازا دارن پناهنده ها رو میبرن که وسط راه جومونگ بهشون حمله میکنه و همشون رو نجات میده و بعد هم همه هورا میکشن
جومونگ و افرادش وارد شهر هیون تو میشن و یه کشتار حسابی راه میندازن
یانگ جو و تسو و افرادششون هم هنوز منتظر حمله جومونگ هستن که محافظ یانگجو میاد و میگه که شما کجای کارین جومونگ همه ی پناهنده ها رو ازاد کرده و به هیون تو هم نفوذ کرده
ماری هم میاد پیش سوسانو و بقیه و خبر ها رو بهشون میده
و جنگ در هیون تو هنوز ادامه داره و افراد جومونگ هم همه رو از دم شمشیر میگذرونن که ...