پولاد کیمیایی میگوید اگر تا آخر عمرش هم در هیچ فیلم دیگری کار نکند و فقط در سینمای «کیمیایی» کار کند برایش کافی است. پولاد کیمیایی - به خصوص از حکم به این سو- بیشتر و بیشتر در قالب قهرمان مورد علاقه پدرش فرو میرود و کمکم میتوان انتظارش را داشت که رابطه پولاد و مسعود کیمیایی در فیلمهایشان، پدر و پسری را پشت سر گذاشته و تبدیل شود به رابطه کارگردان- بازیگر. نمودهای این روند را در محاکمه در خیابان میتوان دید . او در گفت و گویی در باره آخرین فیلمش و البته رابطه اش با مسعود کیمیایی و مرحوم گیتی پاشایی - پدر و مادرش - سخن گفته است.
او درباره نظر پدرش نسبت به خود می گوید: واقعیت این است که پدرم یک اعتقاد عجیب و غریبی به من و بازی ام دارد. و یک جوری روی من حساب میکند که میگوید تو باید جایگاهت را توی سینما پیدا کنی، جایگاه بزرگی که باید پیدایش کنی.
او نظرش در مورد مسعود کیمیایی را نیز اینطور بیان می کند: من اگر تا آخر عمرم هم در هیچ فیلم دیگری کار نکنم و فقط در سینمای «کیمیایی» کار کنم برایم کافی است. من سهمام را گرفتهام از آن چیزی که باید بگیرم و عاشقانه خودش و سینمایش را دوست دارم و افتخار میکنم به اینکه یک پدر سینماگر مولف دارم. یک سینماگری که چهرهاش از هر ستاره سینمایی معروفتر است. یعنی اصلا کارگردانی را نداریم که مردم اینقدر او را با چهره و اسم بشناسند و وقتی در خیابان او را میبینند مشتاقانه بخواهند با او حرف بزنند با عکس و امضا بگیرند. این کاریزمای وجود کیمیایی است.
پولاد کیمیایی که در سنین نوجوانی مادرش «گیتی پاشایی» را از دست داد درباره او میگوید: خوشبختانه مادر من اینقدر کارهای هنری فراوان انجام داده است که باعث میشود دلم برایش تنگ نشود. البته از آن جهت که دیگر کنارم نیست دلم برایش تنگ میشود. ولی حضورش را همواره در لحظه لحظه زندگیام حس میکنم. برای اینکه هم درکارهای موسیقیاش در هر زمینهای همیشه وجود دارد. وقتی عزیزی را از دست میدهی تا یکی، دو سال اول همه چیز به دلیل اینکه فیزیک آن آدم نیست و نگاه تو عادت کرده به بودن و فضای آن آدم و دوست داشتنی است برایت و هنوز هم نمیتوانی بپذیری که جسمش در کنار تو نیست. به هر حال سخت است ولی بعد از اینکه چند سال میگذرد مثل الان من که 10 سال گذشته، اصلا احساس نمیکنی که نیست.
در کلیپ مراسم فرش قرمز فیلم «محاکمه در خیابان» در صحنهای تصویری را دیدم که پدر و مادرم داشتند راجع به یک نوع موسیقی حرف میزدند. در مورد اینکه مادرم موسیقی فیلم پدرم را ساخته بود و داشتند راجع به این موسیقی باهم حرف میزدند . این فیلم را در بخشی از آن مراسم نمایش دادند و من آن موقع اصلا احساس نکردم که مادرم بین ما نیست. به نظرم ارتباطها وقتی معنوی میشود دیگر احساس میکنی که حضور آن آدم با بودن یا نبودنش تعریف نمیشود؛ بلکه با آن عشق تعریف میشود. آن عشقی که تو به او دادهای و عشقی که او به تو داده است. وقتی این عشق وجود آن آدم همیشه هست همیشه در تصمیمگیریهایت وجود دارد و همیشه حسش میکنی. خب در سنین کم واقعا سخت بود برای من به خصوص که با نوع زندگی که من داشتم و تا سن 16، 17 سالگی با مادر در آلمان زندگی کردم پذیرفتنش یک ذره سخت بود.
وقتی در آلمان بودیم مادرم مریض شد منتها یک دورهای علاج پیدا کرد. بعد یک دورهای که برگشتیم ایران بیماری سرطان او برگشت و بعد فوت شد و در این فاصله که آلمان بودم از سن 5 سالگی از ایران رفتم و با مادرم زندگی کردم. یعنی از زمان فیلم «سرب» از ایران رفتم و آنجا بزرگ شده بودم تا زمانی که بیماریاش شدت گرفت و وقتی برگشتیم ایران باز قرار نبود که من ایران بمانم. وقتی فوت شد من ایران ماندم. در واقع من بیشتر عمرم را با مادرم گذراندم و فیلم «تجارت» اولین کاری بود که در آلمان ساخته شد و این بهانهای بود که ما برگردیم و برگشتیم. بعدش هم دیگر «سلطان» ساخته شد که آن موقع مادرم فوت شده بود. یعنی بین ساخت «تجارت» و «سلطان» مادرم از دنیا رفت.
پولاد در باره رابطه شخصی اش با مسعود کیمیایی نیز میگوید: ماهمین 6، 7 ماه پیش باهم رفتیم پاریس. با اینکه الان محل زندگیمان از هم جداست ولی همهاش با هم هستیم در دفتر و کار با هم هستیم. وقتی میرویم خانه با هم هستیم با هم فیلم میبینیم و جز هم کسی را نداریم. یعنی ما 2 نفریم که با همدیگر رفاقت داریم. خیلی بیشتر از اینکه پدر و پسر باشیم و در کار سینما هم هر کداممان از دیدگاه خودمان درباره سینما صحبت میکنیم. با هم بیلیارد بازی میکنیم البته من همیشه میبرمش... ولی نه اجازه میدهم ببرد (میخندد) جدای از شوخی خیلی خوب بازی میکند به شرطی که اعصابش سرجایش باشد.
وقتی که فیلم میسازد و اسم من به عنوان بازیگر در اول تیتراژ میآید، خیلی لذتبخش است. هم برای من هم برای او که به اینجا رسیدهایم که این دو تا اسم هم مجزا معنی بدهند و هم با هم و در کنار هم. من مثلا شاید در تولدهایم خیلی جای مادرم را خالی ببینیم یا وقتی در خانواده و در خانه هستم؛ ولی وقتی که با پدر ارتباط داری بیشتر کار و پیوند داشتن من و او در زمینه این کار و اینکه او میبیند که پسرش میتواند راهش را ادامه بدهد؛ این بزرگترین اتفاق است. هم او با من راحت ا ست و هم من با او راحت هستم و زندگیمان این جوری است.
متن کامل این گفت و گو در چهلمین شماره دو هفته نامه مشق آفتاب به چاپ رسیده است.
منبع : مشق آفتاب