زمان چقدر زود ميگذرد، در واقع عمرمان است كه مثل باد ميگذرد، انگار عيد دو سال پيش بود كه مجموعه وفا پخش شد و بينندگان زيادي را به سوي خود جلب كرد. يادتان ميآيد، همان مجموعه به كارگرداني غلامحسين لطيفي كه «هانيه توسلي»، هستي «ميوه ممنوعه» در آن نقش اصلي را ايفا ميكرد، روبهروي او جواني بازي ميكرد كه چهرهاش براي بينندگان تلويزيوني ناآشنا بود، اما همه او را به نام «ژوبين» ميشناسند. شايد باورش براي شما مشكل باشد، اما خود من به عنوان نگارنده، پس از گذشت دو سال هنوز شماره همراه او را در تلفنم به نام «ژوبين» ثبت كردم، حتي گاهي اوقات ناخودآگاه او را ژوبين صدا ميزنم و اين نشان از آن دارد كه نقش ژوبين چه ارتباط قوياي با بيننده برقرار كرد.
اما نام او ژوبين نيست، بلكه «پوريا» است. پوريا پورسرخ كه خيلي زود پلههاي ترقي را پيمود، در رمضان همان سال باز هم در مجموعهاي از لطيفي با نام صاحبدلان ايفاي نقش كرد كه كاري بسيار خوب از آب در آمد و پوريا نشان داد كه در نقشي متضاد با ژوبين هم ميتواند به خوبي ظاهر شود. اما شايد اوج كار پوريا را بايد بازي در فيلم سينمايي «روز سوم» دانست كه در رابطه با دفاع مقدس بود و اين بار هم غلامحسين لطيفي كارگرداني آن را برعهده داشت. پوريا در اين فيلم هم نقشي متفاوت را بازي كرد و نشان داد كه شانسي به بازيگري رو نياورده و استعدادهاي زيادي در وجودش در زمينه بازيگري نهفته است. در ايام ماه رمضان امسال هم، او را در نقش يك جوان معصوم، همان طور كه در «وفا» بازي كرد، ديديم. سريال شكرانه كه البته زياد به دل بينندههاي تلويزيوني ننشست، با اين حال روند سريالسازي در خارج از كشور را بايد به فال نيك گرفت. بازي پوريا در شكرانه هم متفاوت بود و ميتوان گفت كه شايد يكي از نقاط قوت اين مجموعه بود اما در پاييز امسال، پوريا پورسرخ را يكبار ديگر روي پرده سينما ديديم، بازي در فيلم سينمايي پسران آجري و همبازي شدن با «فرزاد فرزين» خواننده خوب كشورمان كه براي اولين بار مقابل دوربين مجيد قاريزاده رفت. همچنين بازي مارال فرجاد و بهنوش طباطبايي هم در اين فيلم چشمگير بود. اينها را نوشتيم كه مروري بر فعاليتهاي هنري پوريا داشته باشيد اما آنچه كه بايد در مورد او نوشت و گفت اين است كه پوريا، خيلي سريع توانست پلههاي ترقي را بپيمايد و به يك چهره سينمايي معروف تبديل شود درست مثل خيلي ديگر از ستارگان سينمايي ايران از جمله محمدرضا فروتن، امين حيايي، محمدرضا گلزار و... در واقع نسل دوم بازيگران جوان دنياي هنر. حال در يك روز پاييزي، يكبار ديگر روبهروي او نشستيم، چرا كه نامهها و تماسهاي زيادي داشتيم مبني بر اينكه با اين جوان سينماي ايران، گفتگويي داشته باشيم... از اين رو به خواسته شما خوانندگان محترم قرار ملاقاتي با پوريا گذاشتيم... گفتگو با پسري كه در رفاقت ، اعتماد را پيشه ميكند و تا ميتواند از غرور فاصله ميگيرد.
پوريا! زمان خيلي زود ميگذرد، فكر كنم فروردين سال 85 بود كه به دفتر ما آمدي و در مورد وفا گفتگو كرديم.
پورسرخ: اين بار نه در مورد وفا، نه صاحبدلان و نه شكرانه گفتگو ميكنيم، در مورد خود «پوريا پورسرخ» صحبت ميكنيم، ولي با نظرتان موافقم، عمر مثل باد ميگذرد، زمان با سرعت هر چه تمامتر در حال گذر است و اين وظيفه انسانها را سنگين ميكند كه چه كارنامهاي در زندگي خود به جا ميگذارند.
به هر حال پوريا پورسرخ و هنر، در دو سال اخير ارتباطي تنگاتنگ دارند، يعني پوريا بدون هنر، محور اصلي گفتگوي ما باشد؟
پورسرخ: اولين سوالت را بپرس، در اين مورد هم صحبت ميكنيم.
شايد دو سال پيش، تعدادي از خوانندههاي ما، گفتگوي تو را نخوانده باشند. در كجا به دنيا آمدي، از تحصيلاتت بگو، از پدر، مادر و...
پورسرخ: چهارم تيرماه در تهران به دنيا آمدم، مادرم ميگفت، ساعت چهار صبح بود، ثمره ازدواج پدر و مادرم، چهار فرزند است و من اولين فرزند خانواده هستم. دو خواهر به نامهاي پگاه و پانتهآ دارم و يك برادر به نام رضا كه هر سه ليسانسه هستند. خود من هم فارغالتحصيل كارشناسي در رشته اصلاح نباتات دانشگاه آزاد شيراز هستم كه مدرك ليسانسم را با رتبه سوم اخذ كردم، سپس فوقليسانس خود را در رشته فيزيولوژي گياهي تهران گذراندم و باز هم با رتبه سوم فارغالتحصيل شدم.
و ادامه تحصيل نميدهيد؟
پورسرخ: دكتري فيزيولوژي گياهي كه اميدوارم هر چه زودتر به هدفم برسم.
از پدر و مادر نگفتي؟
پورسرخ: پدرم بازنشسته شركت نفت است و مادرم هم مدرس زبان انگليسي بود كه در حال حاضر ديگر تدريس نميكند.
امسال هم قصد ازدواج نداري؟
پورسرخ: ببين، ازدواج يك تصميم نيست، بلكه يك اتفاق شيرين در زندگي هر فرد است، يك سفيدي در زندگي است كه بايد به موقع انجام گيرد، انتخاب اگر بد باشد، تا آخر عمر پشيمان هستي. هر وقت زمانش شد، شما دعوت هستيد، خيالتان راحت.
ميخواهيم مروري به گذشته داشته باشيم، پورسرخ چگونه وارد اين حيطه شد؟
پورسرخ: شايد تصورتان اين باشد كه از كودكي عاشق اين كار بودم اما اينگونه نيست، در كودكي هيچ علاقهاي به بازيگري نداشتم، در واقع عاشق ورزش بودم. مدتي به كيوكوشين كه يكي از سبكهاي كاراته است پرداختم، فوتبال هم بازي ميكردم، به ورزشگاه زياد ميرفتم، بازيهاي فوتبال را دنبال ميكردم. هر هفته، چه ليگ ايران و چه اروپايي، ديدن بازيهاي جامجهاني را هيچگاه از دست نميدادم، بازيهاي آرژانتين و ايتاليا را خيلي دوست داشتم، پس از اين دو تيم، بازيهاي انگليس را دوست دارم، به هر حال نوجواني و جواني من اينگونه گذشت.
شنيديم، طرفدار استقلال هستي، همين طور است؟
پورسرخ: اجازه بدهيد نظرم را نگويم، البته اقرار ميكنم كه طرفدار يكي از دو تيم پرطرفدار پايتخت در دوران نوجواني بودم اما حالا هر دو تيم را دوست دارم، هر وقت اين دو تيم قوي و رو پا بودند، تيم ملي قوي داشتيم، اين واقعيت است. گرچه طي سالهاي اخير ديگر تيمها هم سرمايهگذاري خوبي انجام دادهاند و در حال حاضر ميبينيم كه تيمهاي باشگاهي براي يكديگر رقيب شدهاند، سپاهان كه با رسيدن به فينال باشگاههاي آسيا، ايران را خوشحال كرد، برق شيراز هم كه اين روزها خوب بازي ميكند، ملوان، سايپا و...
در دوران دانشجويي در شيراز به ورزشگاه حافظيه هم ميرفتي؟
پورسرخ: از آنجا كه دور از تهران درس ميخواندم، براي اينكه واحدها را هر چه زودتر پاس كنم، تمام هم و غم من تحصيل بود، البته پرسپوليس و استقلال هر بار كه به شيراز ميآمدند، بازيهايشان را دنبال ميكردم.
به مراسم افطاري استيل آذين هم دعوت شده بودي؟
پورسرخ: بله، آن شب به اتفاق عدهاي از هنرمندان، از جمله سروش صحت، رضا عطاران، جواد رضويان، حسام نوابصفوي و... به آن مراسم دعوت شدم، از ديدن علي پروين خيلي خوشحال شدم، او خاطرات زيادي براي فوتبال ايران رقم زد و ايرانيها، خاطرات زيادي از او دارند. علي پروين هنوز هم دلش با پرسپوليس است، قدر او را بايد بيشتر بدانيم.
ببخشيد، داشتي درباره هنرپيشه شدن ميگفتي كه صحبت به فوتبال كشيد، ادامه بده.
پورسرخ: چند دوست داشتم كه در حيطه تئاتر فعاليت ميكردند و من هم با آنها بر خوردم و خواهناخواه به تئاتر كشيده شدم. در يك سمينار سينمايي با غلامحسين لطيفي آشنا شدم و پس از مدتي، رفاقت بين ما پيش آمد، اين آشنايي تا آنجا پيش رفت كه او يكي از اعضاي خانواده من شد و من به عنوان يك مشاور از او استفاده كردم. طي دو سه سال، او فيلمهاي سينمايي و مجموعههاي تلويزيوني زيادي ساخت اما من تنها به عنوان يك دوست با او رابطه داشتم تا اينكه براي بازي در «فرار بزرگ» به من پيشنهاد نقش فرهاد را داد، در فرار بزرگ با مرحوم سروش خليلي و مرحوم سعيدي، همبازي بودم، كه اولين كار در كارنامه من بود و بعد هم همان طور كه ميدانيد در «وفا» بازي كردم و شناخته شدم.
به جز بازيگري كار ديگري هم انجام ميدهيد؟
پورسرخ: طراحي فضاي سبز كه سفارشهايي هم ميگيرم همچنين گاهي اوقات كار ترجمه هم ميكنم.
هنوز هم ولخرجي؟
پورسرخ: متاسفانه بله، آدم حسابگري نيستم.
اما در انتخاب پيشنهادهاي سينمايي، اينگونه نيست.
پورسرخ: سعي ميكنم در اين زمينه حسابگر باشم. به جز شيراز كه دوران تحصيلت در آنجا گذشت، ديگر در چه شهرهايي زندگي را تجربه كردي؟ پورسرخ: از آنجا كه پدرم كارمند شركت نفت بود، دوران دبستان را در شهرهاي مختلف جنوبي كشور به خاطر شغل پدرم تجربه كردم. و دوران راهنمايي و دبيرستان چطور؟ پورسرخ: روزهاي خوبي بود، دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد باهنر و دبيرستان را در مدرسه «رازي»تهران گذراندم.
هماكنون كجا زندگي ميكني؟
پورسرخ: تهران، در يكي از كوچههاي خيابان آفريقا...
هرگاه با منزلت تماس ميگيريم مادر گوشي را برميدارد، طوري پشت تلفن صحبت ميكند، انگار سالهاست كه ما را ميشناسد. درباره مادر بيشتر بگو؟
پورسرخ: مادرم مثل خيلي از مادرهاي ايراني موجود نازنيني است، من عاشق او هستم، مثل خيلي از فرزندان ايران. به نظر من مادر، شاهكار طبيعت است.
تفاوت پورياي امروز با پورياي ديروز؟
پورسرخ: تجربههاي من بيشتر شده، دوستان واقعي را بهتر ميشناسم، سعي ميكنم در تصميمگيريهايم، با تامل و تفكر بيشتري عمل كنم و قبل از هرگونه عملي درباره آن فكر كنم... از لحاظ اخلاقي هم به هيچ عنوان عوض نشدم، همان پورسرخ سابق هستم. همان پورسرخي كه براي زندگي فكر ميكند اما غصه نميخورد.
و غرور؟ پورسرخ:به هيچ عنوان، سعي ميكنم هميشه براي خودم دوست پيدا كنم.
پوريا بايد قبول كني كه خجالتي هم هستي.
پورسرخ:معمولا دربرخوردهاي اول خجالتي هستم، سعي ميكنم مبادي آداب باشم اما اصولا رفاقت من با افراد همينگونه است، احترام ميگذارم و انتظار دارم، احترام هم از طرف مقابلم ببينم... اما من هم با شما هم عقيدهام، اصولا آدم خجالتي هستم.
از محبوبيت و شهرت در اين حيطه راضي هستي؟ حالا ديگر تو را در كوچه و خيابان ميشناسند، برخورد تو با مردم چگونه است؟
پورسرخ: دلم نميخواهد كليشهاي حرف بزنم، اگر بگويم از معروف بودن بدم ميآيد، دروغ گفتهام اما پدر و مادرم به من ياد دادهاند كه فرد باظرفيتي باشم، با مردم درست برخورد كنم، به آنها احترام بگذارم و دوستشان داشته باشم، ميدانيد چرا؟ چون اين خوبي است كه هميشه باقي ميماند... مردمي كه در كوچه و خيابان مرا ميبينند، اظهار محبت ميكنند و من هم متقابلا با همين زبان به آنها پاسخ ميدهم.
پس از «وفا» گفتگوهاي زيادي با مطبوعات انجام ميدادي، چند صباحي تصاوير تو روي جلد نشريات بود و گفتههايت تيتر ميشد، و اين وضعيت همچنان ادامه دارد چرا؟
پورسرخ: (ميخندد)، شما ديگر چرا اين حرف را ميزنيد، اتفاقا خيلي كم طي اين دو سال گفتگو كردم، شايد به تعداد انگشتان دست... اما خودتان بهتر ميدانيد، من بيتقصيرم، تصاوير من روي جلد نشرياتي آمد كه من اصلا نامشان را هم نشنيدهام، چه برسد كه با آنها گفتگو كنم، بهخصوص اينكه تيترهاي جنجالي از قول من ميزدند كه اصلا تصورش را هم نميكردم، به نظر من اين نوع برخورد با بازيگران يك نوع توهين است، يعني شما مقابل دوربين قرار نگيري، آنگاه آنان تصاويري از فيلم شما يا يك عكس كه بارها دست به دست شده را روي جلد نشريهاي بزنند و از قول شما تيتر بزنند. آنها طي اين دو سال، حواشي زيادي براي من درست كردند، بارها از قول من در رابطه با ديگر بازيگران اظهارنظرهاي منفي نوشتند و...
و مردم و آن بازيگران باور كردند؟
پورسرخ: مطمئنا بازيگران نه، چون كه براي خودشان هم، چنين موردي پيش آمده و با اينگونه ترفندهاي مطبوعاتي آشنايي دارند، مردم هم ديگر پس از سالها، با اينگونه موارد بهطور كامل آشنايي دارند و ميتوانند با يك نگاه، تنها با يك نگاه، درست را از نادرست تشخيص دهند. چه كار بايد كرد؟
پورسرخ: كاري نميتوان كرد، رويه من در زندگي اين است كه با اينحال باز هم احترام بگذارم و همينكار را هم ميكنم، شايد خجالت زده شوند...
پس با اين تفاسير ميخواهي بگويي كه طي دو سال اخير گفتگوهاي كمي انجام دادي؟
پورسرخ: دقيقا همينطور است، اولين گفتگوي من بهار 58 با شما بود و آخرين هم كه فكر كنم، هشتمين يا نهمين گفتگوي من با مطبوعات باشد با شماست.
و شايعات را چگونه هضم ميكني؟
پورسرخ: به هر حال اين جزوي از زندگي ماست، زندگي ما بازيگران... بايد خودمان را با شرايط وفق دهيم كه ميدهيم. اجازه بدهيد مثالي هم برايتان بياورم، در ايام ماه رمضان بود كه براي خريد روزنامه به يك كيوسك مطبوعاتي رفتم، تيترهايي از خودم ديدم كه خجالت كشيدم... صاحب كيوسك مرا شناخت و گفت: آقاي پورسرخ واقعا اين همه وقت از كجا ميآوريد كه اين قدر گفتگو ميكنيد، مانده بودم چه بگويم كه البته با توضيحاتم قانع شد.
به نظر من بهترين كارت «روز سوم» بود، نظر خودت چيست؟ ميخواهم بگويم استعدادهايت را به خوبي نمايان ساختي.
پورسرخ: البته بستگي به كارگردان دارد، در «وفا» من بازيگر ناشناختهاي بودم اما لطيفي به خوبي از من بازي گرفت و نتيجهاش را هم ديديد. روز سوم يك كار بسيار بزرگ در سينماي جنگ بود كه فكر كنم آنهايي كه اين فيلم را ديدند با رضايت، سالن سينما را تنگ كردند.
و اما شكرانه؟ خيليها تصورشان اين بود كه بازي پورسرخ با توجه به علاقهمنداني كه دارد، همه را پاي تلويزيون ميخكوب ميكند اما قرعه به نام ميوه ممنوعه و اغما افتاد و آنها تماشاگرپسند شدند، نظرت چيست؟
پورسرخ: ببينيد، نميشود گفت شكرانه كار ضعيفي بود، اما بايد اشاره كنم كه كار قوي هم نبود آن هم دليل دارد، به هر حال براي گروه تجربه جديدي بود كه روبهروي بازيگران تاجيكي بازي كنند. بگذاريد مثالي براي شما بزنم، ديديد در زمين فوتبال، زماني كه دو تيم تهاجمي بازي ميكنند، بازي زيبايي از آب درميآيد، اما زماني كه يكي از تيمها، به دفاع ميپردازد و از بازي تهاجمي رو بر ميگرداند، آن ديدار قشنگ نميشود، در شكرانه هم به نوعي همين وضعيت را داشتيم كه البته بايد اشاره كنم نبايد كار گروه را زير سوال برد، گروه سعي خودش را كرد اما زمان كم باعث شده بود كه بازيگران تاجيكي نتوانند آنطور كه بايد و شايد، روان بازي كنند، وگرنه تهيهكننده كار، منصور سهرابپور، همان كسي بود كه وفا را در لبنان تهيه كرد، تهيهكنندهاي كه كار كردن با او، بسيار راحت است و تمامي امكانات را به بهترين نحو ممكن فراهم ميكند يا سعيد سلطاني كه از او مجموعههاي خوب «پس از باران» يا «سالهاي برف و بنفشه» را ديده بوديم...
تصور بيننده اين بود كه صحنهها از هيجان به دور بود يا اينكه بازيگران مصنوعي بازي ميكردند.
پورسرخ: البته نظرات متفاوت است اما اگر زمان بود و سكانسها توسط بازيگران تاجيكي بيشتر تمرين ميشد، كار بهتر از آب درميآمد، كما اينكه ديديم سكانسهاي مربوط به تهران توسط هوشنگ توكلي، مريم كاوياني، حسن جوهرچي و عاطفه رضوي بسيار روان ايفا شد.
بهطور كلي امسال از كارهايت راضي بودي؟
پورسرخ: راستش را بخواهيد، با توجه به حضورم در وفا و صاحبدلان همه در شكرانه از من انتظار داشتند... اما تصورم اين است بنا به دلايلي كه پيش از اين گفتم، انتظارات را نتوانستم برآورده كنم، از اين رو بايد بگويم نه، «راضي نيستم». اما وضع در پسران آجري بهتر بود.
با پتانسيلي كه از تو سراغ داريم، ميدانيم كه اين تمام استعدادهايت نيست؟ خوب از تاجيكستان بگو، چهطور بود؟
پورسرخ: مردماني بسيار مهربان دارد كه فرهنگ آنان به ايرانيها بسيار نزديك است، مردماني چشم بادامي كه به زبان فارسي صحبت ميكنند، مردماني دوست داشتني كه ايران را بسيار دوست داشتند، گرچه همانطور كه ميدانيد، اين سرزمين سالها پيش جزيي از ايران بود. برايم جالب بود كه روي اسكناسها تصاويري از رودكي و ابوعليسينا بود. همچنين مجسمههاي زيادي در سطح شهر دوشنبه از مشاهير ايراني چون رودكي، عطار، ابوعليسينا، محمد بلخي و... به چشم ميخورد كه اين افراد را از افتخاراتشان ميدانستند. طي مدت دو ماه حضور در شهر دوشنبه، خاطرات زيبايي در ذهنم نقش بست، اگر فرصت كنم، دوباره براي يك سفر تفريحي به آنجا ميروم...
خاطرات به يادماندني از تاجيكستان در ذهنت هست؟
پورسرخ: دو شماره پيش مجله به مطالبي اشاره كرديد كه فكر كنم ديگر نيازي به تكرار آن نباشد، اما نقاط ديدني شهر، رستوران ايراني شهر دوشنبه، رستوران هندي در شهر كه من از مشتريان پروپاقرص آن بودم، از خاطرات خوب من است، گرچه پس از بازگشت از آنجا، دچار آلرژي پوست شدم كه تا يك هفته خيلي اذيتم كرد. همچنين در اواسط كار بود كه چند تن از اعضاي گروه دچار سرماخوردگي شده بودند، آقاي سهرابپور براي اينكه ديگر اعضاي گروه سرما نخورند، پزشكي آورد كه به تمامي اعضاي گروه، يك سرنگ تزريق كرد. به هر حال تجربه جديدي بود...
پوريا پورسرخ، الگويي هم در بازيگري دارد.
پورسرخ: پرويز پرستويي، ديوانهوار بازي او را دوست دارم...
و ميتواند الگوي خوبي براي طرفدارانش باشد؟
پورسرخ: نميدانم، تا نظر مردم چه باشد.
واژههايي را نام ميبرم كه بايد خيلي سريع درباره آنها نظرت را بدهي؟
پورسرخ: بفرماييد، آمادهام.
خودت: يك انسان عادي مثل تمامي انسانها
علم : براي هر انساني لازم است
اميد: اگر از انسان اميدش گرفته شود، بدبختترين موجود روي زمين ميشود.
اخلاق: به نظر من كسي كه اخلاق ندارد، جزوي از اشياست.
ازدواج: براي ازدواج بيش از جنگ رفتن شجاعت لازم است (ميخندد)
اعتماد به نفس: روزي جايي خواندم كسي كه به خودش اطمينان دارد، به تعريف كسي احتياج ندارد.
انسان: انسانيت به صورت نيست به صفاست.
شانس و اقبال: كسي كه به اميد شانس زنده باشد، سالها قبل مرده است.
پدر و مادر: يك مادر خوب به صد استاد و آموزگار برتري دارد و يك پدر، ميراثي گرانبهاتر از نام نيك نميتواند براي فرزندان خود بر جاي بگذارد.
پول و ثروت: اختراع پول، قاتل خوشبختي بشر شد (و باز هم ميخندد)
موفقيت: يونانيها ميگويند: انسان هرگز از موفقيت سير نميشود.
تجربه: اگر به زدن عينك عادت نداريد، عينك تجربه بر چشمتان بزنيد و اگر به عينك زدن عادت داريد، روي آن باز هم عينك تجربه به چشم بزنيد.
غرور و تكبر: در زندگي يك فرد، ثروت حقيقي، مهرباني است و بينوايي حقيقي همان خودخواهي است.
چاپلوسي: افرادي بيشتر موفق شدهاند كه كمتر تعريف شنيدهاند.
جواني: ستارهاي است كه تنها يكبار در آسمان عمر طلوع ميكند.
حسادت: حسادت در افراد، نشانه بارز بيلياقتي آنان است.
خوشبختي: آدم بدبخت همه لوازم خوشبخت بودن را در اختيار دارد به جز اراده خوشبختي.
خيانت: حيله و خيانت معمولا از اشخاص ناتوان سر ميزند.
شهرت: شهرت كاذب مثل اسفنج است، با آب غرور سير ميشود و با حرارت خشك ميشود.
عشق: گوهري است گرانبها، به شرطي كه با عفت همراه باشد.
مرگ: مرگ يكبار ميآيد، اما ترس فرا رسيدن آن در طول عمر، آدمي را زجر ميدهد.
اتومبيل: همان پاترول مشكيام را خيلي دوست دارم.
و پسران آجري: (يكه ميخورد) اي بابا، از كجا به كجا رفتيد... آنهايي كه پسران آجري را ديدند هيچ، اما آنها كه نديدند... فيلم يك مضمون اجتماعي دارد و داستان سه پسر است كه دوران كودكي خود را در پرورشگاه ميگذرانند. بزرگ كه ميشوند هر كدام به دنبال كاري ميروند، پورسرخ معلم زبان فرانسه ميشود و در فيلم عاشق شاگردش، بهنوش طباطبايي ميشود، اما پدرش كه نقش او را ابوالفضل پورعرب بازي ميكند مخالف اين ازدواج است، تيرداد كيايي، در يك نمايشگاه ماشين كار ميكند كه صاحب آن بيوك ميرزايي است و او را به اعتياد ميكشاند، فرزاد فرزين هم كه در نقش خودش، يك خواننده بازي ميكند و به دنبال كنسرت و مجوز آلبومش است، او در فيلم عاشق مارال فرجاد ميشود و در پايان فيلم هم ميبينيم اين سه پسر كه هميشه با هم هستند به عشقشان ميرسند.
پورسرخ: آرزوي سربلندي براي تمامي ايرانيان در هر كجا كه هستند، دارم. قدر كشورمان را بدانيم و شكرگزار نعمتهاي خداوند باشيم.
خانواده سبز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر